رمان دختر خجالتی😳

Sara · 02:30 1402/06/14

بپرید ادامه خوشگلا☟☜

-سارا کوشی دختر بدو افتاب غروب کرد
-وای مامانی دارم میام وایسا کیفم رو بچینم
امروز قراره با مهری خاله که دختر خاله ی مامانم میشه بریم باغ ظاهرا امروز نه دخترش نه دخترخالم یلدا نه پسر خالم اریا نه اون یکی دخترخالم کیانا نمیان درسته بزرگتر از منن ولی بودنشون بهتر از نبودشونه فکر کردن بسه برم تا مامان نخورد منو
تو ماشین اهنگ گوش میدادم 
بالاخره رسیدیم 
باغ خاله الیا اینا هنوز کامل ساخته نشده بود کفش خاکی بود و اتاق هم نداشت 
به همه سلام کردم رفتم که یکم راه برم که دیدم مهری خانم بالاخره اومدن اما با چیزی که دیدم چشمام چهار تاشد 
اون اون اون پسرش رو همهراهش اورده بود تو یه جمع زنونه
رفتم فالگوش وایسادم 
مهری خانم  : سلام شرمنده این پسرم لوکا هستش گیر داده بود که منم میام منم میام منم چاره نداشتم جز اینکه بگم بیاد 
مامان من (سابین):نه ایرادش چیه میتونه بره با دختر من باهم بازی کنن
(بچه ها بگم سارا ۱۲ سالشه و لوکا ۱۴ سالشه )

سابین: سارا (با داد) سار ا
من  :بله 
سابیم :سارا مهری دختر خاله منو که میشناسی این پسرش لوکا هست برای اینکه هم تو تنها نباشی هم اون برید با هم بازی کنید
چاره ای جز قبول کردن نداشتم پس گفتم :بله
وقتی جلوی پسرهایی که فاصله سنی شون بامن زیاد بود خودم بودم ولی وقتی با پسر های همسن خودم بودم سختم بود اگرچه وقتی باهم دوست میشدیم تقریبا مثل خودم میشدم البته اگه ریحانه بود خیلی راحت تر بود 
بهش گفتم: سلام ببخشید من چند دیقه ی دیگه بر میگردم 
ایرپادم رو گذاشتم تو گوشم که گفت: میشه خودت رو معرفی کنی 
از این حرفش خیلی تعجب کردم گفتم :چی مادرم که منو معرفی کرد
- من یه قانونی دارم با هرکسی که اشنا میشم اون خودش باید خودش رو بهم معرفی کنه
-ببین ممن انقدر سرم شلوغه که وقت ندارم امروز چون اریا نیست میتونم کلی رو وب ....منظورم رو طراحی حام کار کنم اینم منو چند روز مندازه جلو 
- دوروغ گو 
- دوروغ نمیگم

-اگه دوروغ نمیگی بهم نشون بده 
-نه 

تبلتم رو از دستم کشید 

-قفل شو


از زبان لوکا
 

تبلت رو از دستش کشیدم که گفت قفل شو

تبلتش قفل شد لعنتی

-(با تمسخر) نگو که فکر کردی اینجا ها بدون قفل صدا میزارم 

-چه دختر باهوشی (باحالت تشویق)

 

از زبان سارا 

نمی دونم چرا سرخ شدم 

-اخه گوجه شد

-من هیچم گوجه نشودم 

-میدونستی وقتی خجالت میکشی بانمک تر میشی

-ساکت شو 

-مگه دوروغ میگم 

-خفه شو

دستم رو روی دهنم گذاشتم و معذرت خواهی کردم زود فرار کردم

از زبان لوکا 

نمیدونم چرا انقدر ناراحت شدم

میخواستم برم دنبالش ولی پاهام همراهی نمیکردن

❤بچه ها دقیق ۱:۴۷ دقیقه هست که دارم مینویسم لطفا لایک کنید و نظر بدید❤